عزیز من!
از تفاوت بین سعدی و حافظ پرسیدی؟ اگر این دو مطلب بر شما
پوشیده باشد یقین بدانید همیشه پوشیده خواهد بود. زیرا این مطلب را در قسمت عمدهاش
با حس شدید خود باید درک کنید و مربوط به هیچگونه علم و روش تحقیقی نیست. من در
چند کلمه، مقصود خود را میگنجانم و از راه لفظ و معنی، شعر این دو نفر را با هم
تطبیق میکنم. خیلی آسان است.
علاوه بر اشتباهات لغوی، شیخ اجل هیچگونه تلفیق عبارت خاصی
بکار نمیبرد. این مطلب خیلی برای شناختن وزن اشخاص، اهمیت دارد. مثل اینکه هیچ
منظور و معنی تازه نداشته است. مطالب اخلاقی او بیانات سهروردی و غزلیات او شوخیهای
بارد و عادی است که همه در قالب تشبیه و فصاحت ریخته؛ اما حقیقت-ن چه چیز است این
فصاحت که جواب به معنی عالی نمیدهد؟
شعرای بزرگ - سابق-ن در نامهای برای شما نوشتم گویا درخصوص
نظامی بود - شعرای بزرگ، کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را میشناساند زیرا که
معنای خاصی داشتهاند و مجبور بودهاند کلمه برای منظور خود پیدا کنند. درصورتیکه
برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دسترس همه هست و همه میگویند.
شما حافظ را میتوانید با یک دسته الفاظ خاص خود او در هر
کجا بشناسید اما شیخ اجل...
این است مقام این دو بزرگورا در فصاحت کلام و در خصوص معنی!
در نزد شیخ، هیچگونه حسی تطور و تبدیل نیافته و عشق برای او یک عشق عادی است که
برای همهی ولگردها و عیاشها و جوانها هست، جز اینکه او آن را آب و تابدارتر
ساخته است. ولی دربارهی شعرای بزرگ این معنی چنین است:
در شعرای بزرگ، عشق و عاشقی تبدیل و تطور یافته. احساسات
آنها تخمیر شده. خمیرهای است که وقتی خام بوده است (چنانکه در جناب شیخ اجل).
برای شیخ اجل، معشوق و معشوقه صورت و فکر معین و متداولی دارد، این است که به
هیچگونه ابهام در اشعار او برنمیخورید. او چیزی را در زندگی نباخته و به درد بی
درمانی نرسیده است. او راهنمایی است که خوب ذخیره کرده و در صورت نیازمندی دست به
ذخیرهی خود میاندازد. آنچه را که میخواهد برمیآورد و به او آن رنگ را میدهد
که همه میپسندند و برای همهی مردم هست. او در زندگی به درد بی درمانی نمیرسد و
در عشق او معشوقهی ناپیدا و در عین حال پیدایی یافت نمیشود. در این صورت مسالهی
صفا و تصوف هم برای او حرفی است. البته این مقامی است که آن را بر مقام خود
افزوده. تصوف خشک او با خون او و با حس او و با آتش او سروکاری ندارد. چون هر یک
از این سه برای او اعتباری ندارند و "آنچه نپاید، دوستی را نشاید" میگوید.
بنابراین مقدمه، معشوقهی او، که ایدهآل شعر او بشود، عادی است. با ریخت عادی که
اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او "پیشانی اوست یا آینه در برابر
آفتاب" است. نشانی و جای معین احساسات او مربوط به محوطههای کثیف شهرهاست.
مربوط به داخل حرمهای بزرگان و ترکان. او عصارهی فکر خود را از همین مکانهای
تیره میگیرد و در همانجا بذر خود را میافشاند.
خیال نمیکردم شما در خصوص او و حافظ از من بپرسید و خیال
هم نمیکنم اکنون به واسطهی علاقهای که من به حافظ دارم گمان کنید حرف زدهام...
صد بار منطق و عقل را در این قضاوت ببینید، به جای ذوق و
سلیقه و حس. این آن حرفی است که هست و حتمن روزی آیندهی ادبیات ما به آن میرسد.
احساسات شیخ را چندان شاعرانه فرض نکنید و ارزشی متوسط بیشتر به آنها ندهید.
باز تکرار میکنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل
شود. نه چنانکه در همهی مردم به طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص
شاعرانه به عمقی برمیخوریم و ابهامی و بیانتهایی که در خود آن احساسات منتهی میشوند،
اما در مردم به عکس.
من بیش از این چیزی در این خصوص نمینویسم.
طهران، بهمن 1322
No comments:
Post a Comment