شاگرد عزیزم !
میخواهید فقط غزل بگویید؟... این خودکشی است. اگر از من
بپرسید و غزلسرای بزرگی را از قدما اسم ببرید که او چه کرده است، من همین را خواهم
گفت و بر آن علاوه میکنم برای شما ابزارهای دیگری هست که برای آنها نبوده است. ممکن
نیست تمام دردها و دلتنگیها و بغضهای شما با یک رویه بیان شود. بارها خودتان
دیدهاید غزلی ساختهاید و درمان شما نشده است، روز دیگر غزلی دیگر ساختهاید و
باز نتوانستهاید آنچه را که در دل شما جمع شده است، بردارید. گمشدهی خود را پیدا
نکردهاید. زیرا دلتنگیهای شما راجع به مکان و حوادثی است و راجع به چیزهایی که
حتا جزیی از آنها را در غزل نتوانستهاید بگنجانید و اگر میگنجاندید و به دنبال
حوادث متوالی میرفتید، غزل نمیشد. بالفرض که میکردید و به سبک
"افسانه"ی من سایهای از حوادث را به طور پریشان بیان میکردید، میدیدید
بیان شما ناقص مانده و باز داد دل خود را ندادهاید، آنطور که باید بدهید.
چرا خود را در دایرهای مقید و محدود حبس کردن، در حالیکه
وسایل دیگر هم وجود دارد، این وسیله که من معتقدم مجموع آدمیزاد مجبور-ن آن را
یافته، نباید خیال کنید چیزی اختیاری بوده است، وجود درام دلیل بر آن است که تنها
غزل، ما را درمان نمیکرده است. دیرگاهی بود که انسان سرگشته میرفت و خود را
تکرار میکرد تا اینکه آن را جست. ضمیری نابخود همیشه در این کار دخالت دارد. مثل
اینکه هیچگونه قصدی معین نیست.
هنگامی که شما شعر میگویید مثل این است که خواب میبینید.
بطون شماست که به حال نابخودی، خودنمایی میکند. فعال مایشاء شماییست که در شما
منزل گرفته و به شما میگوید: تکنیک بیاور. راه نشان بده. من ابزار دیگر میخواهم.
زخم من درمان نیافته است. آن وقت است که شما داستانی میسازید یا کار دیگر میکنید.
آیا درست دانستن حوادث، درست دانستن هر منظرهای، ذوق روایت، ذوق حکمتسرایی،
نتیجهی عشقی نیست؟ شاعر درست و حسابی مجبور نیست که هستی خود را نزول داده، برای
فرار درد دوران، خیالات دیگرگون نزدیک به احساسات عادی، طبع خود را بیازماید. حتا
لازم نیست رمان بنویسد، نوول بسازد. تاریخ ادبیات دنیا گواهیست برای این مطلب که
میگویم. نه برای خودنمایی، برای جستن از زیر فشار سنگین دلتنگیها و بغضها و
احساسات دیگر که داریم؛ به صورت جانوری هستیم اگر این را ندانیم.
در صورتی که در داستان کار نکردهاید (چون مدتیست از شما
خبر ندارم مجبورم بپرسم!) بسازید و نوشته را من برای شما اصلاح کرده میفرستم و
نمونهای هم از مال خودم یا دیگران خواهم فرستاد. چیزی طول نمیکشد که به حرف من
میرسید و دعای خود را در حق من دریغ نخواهید داشت. آن وقت دوست من از من میپرسید:
من تعجب میکنم چه عشقی است که مردم به نقالی دارند!
24 تیرماه 1323
No comments:
Post a Comment